NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
میپرسد مراسم کی شروع میشود. لابد دیده در حال یادداشت کردنام، فکر کرده کارهای هستم. میگویم حدود پنج و نیم. پکر میشود. میگویم تازه با تو خوب حساب کردم، هر کس دیگری بود میگفتم شش. میرود توی فکر که یک ساعت و ربع دیگر باید چهکار کند. یکی در کنارم و دیگری جلوی من نشستهاند. کمی تلاش میکنم تا بفهمم چرا حرفشان را نمیفهمم. عربی صحبت میکنند. اهل سوریهاند و دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی ایران. با این که فارسی را خوب حرف میزنند، نه در همخوانی شعر و نه در شعار دادن نمیتوانند همپای بقیه باشند. دانشجوهایی که قرار است صحبت کنند، وارد میشوند و جلوی سن مینشینند. این چند دقیقه آخر را مشغول تمرین حرفهایشان هستند. سعی میکنند خودشان را آرام نشان دهند، اما اضطراب در صورت و رفتارشان موج میزند. احتمالا برای همین است که هرکسی یک علیالبدل دارد که اگر نتوانست صحبت کند، مراسم به هم نخورد. ساعت 5 است. تازه نصف سالن پر شده. همه مشغول حرف زدن و ارائه تحلیلهای جامع در مورد مسائل روز دنیا هستند که صدای صلوات از صفهای جلو بلند میشود. همه میایستند. کسی به یاد شعر نیست، شعارها خودجوش است. به این یکی که میرسند، دیوارهای حسینیه هم میلرزد: "ای رهبر آزاده! آمادهایم آماده" همخوانی شروع میشود. باز هم از سمت خانمها صدایی درنمیآید. برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم. آنها مشغول گریه کردن هستند."میشویم عَمارت آقا." این را بلند میگویند. بخشی از شعر است و حرف دل حضار. هنوز یک سال از تعبیر افسر جنگ نرم و عمار به عنوان نمادش نگذشته، اما از آن حرفهایی بوده که دانشجوها خوب گرفتهاند. بعید است ولکنش هم باشند. حالا همین افسران جنگ نرم، آمدهاند دیدار فرمانده کل قوا. "ت ت ت ت". صدای تیراندازی نیست. همه دارند تاکید میکنند که حواسشان هست و اگر کسی حواسش نیست، حواسش را جمع کند. شعر همخوانی، اشتباه تایپ و در نتیجه اشتباه هم تمرین شده بود. چند دقیقه قبل از ورود رهبر، مداح بلند داد میزند: "تو بند آخر، به جای روزهدارم، باید بگید روزهدارت." شعر تازه معنی پیدا کرده، اما فرصتی برای تمرین دوباره نیست. همخوانی شعر، با این تاکید همگانی روی "ت" به هم میریزد. با زبان روزه و این موقع روز، صدا به این بلندی و رسایی هنری است برای خودش. "حجتالله جعفری" سنگ تمام میگذارد در قرائت قرآن. مجری از رهبر میخواهد که شروعکننده مراسم باشند. رهبر خوشآمد میگوید و ابراز خوشحالی از این که اصطلاح افسر جنگ نرم بین دانشجویان جا افتاده. میگوید از ته دل به آن اعتقاد دارد. چشم افسران برق میزند از خوشحالی. سالن هنوز پر نشده. چند روز پیش این سالن پر از کارگزاران نظام بود. یعنی دانشجویان از کارگزاران کمترند؟ دانشجویانی که قرار است پنجاه سال دیگر (که الآن 46 سالش مانده) ایران را مرجع علمی جهان کنند و فارسی را زبان علمی دنیا. اولین نفر که حرفش تمام میشود، اجازه میگیرد برود پیش رهبر. همه روی پا نیمخیز میشوند. صدای صلوات بلند میشود وقتی دست رهبر را میبوسد. انگار همه در احساس "محمد مهدی مقامفر" شریک شدهاند. خیلیها شاکیاند. از این که چرا نخبههای علمی در این جلسه آمدهاند. میگویند آنها که خودشان جلسه جدا دارند. این جلسه باید مخصوص تشکلها باشد. اما "سید علی روحانی" نشان میدهد که دستکمی از نخبگان سیاسی و فرهنگی ندارد، وقتی خطاب به دشمنان میگوید: "اکنون دانشگاه میدان جنگ ماست، اما کاری نکنید که مانند پدارنمان لباس رزم بپوشیم." جمعیت نیمخیز میشود. "که آن وقت نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان." صدای تکبیر بلند میشود. چند کلامی با رهبر حرف میزند و صدای آفرین آفرین رهبر از میکروفن پخش میشود. میخواهد برگردد که رهبر صدایش میکند و چیزی میگوید. احتمالا صحبت از نقشه علمیای است که گفت تدوین کردهاند. رهبر در بین سخنرانی هم از او میخواهد که نقشه را به دفتر ارتباطات مردمی بدهد تا پیگیری شود. دیگر خبری از لرزش اولیه صدایش نیست. خیلی کوبنده حرف میزند این "رامین محمدی". به خصوص وقتی از برخورد با مفاسد اقتصادی میگوید و جمعیت با تکبیری همراهیاش میکنند. بخشهایی از نوشتههایش را که فرصت گفتن نبود، میدهد دست رهبر و میگوید مسوولین جرات نمیکنند وارد دانشگاه شوند. رهبر جواب میدهد: "بنویسید، رسیدگی می شود." خوشحال پایین میآید و مینشیند در صف اول، درست روبروی جایگاه رهبر. لابد دارد به نامهای که میخواهد بنویسد فکر میکند.
[ پنج شنبه 89/6/4 ] [ 8:11 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|